شعری از خودم

یه شب که چشامو بسته بودم 

از آسمون خسته بودم .

یه هو رفتم تو خواب 

 رفتم جایی مثل سراب. 

یکی اون بالا نشسته بود حساب می کرد 

پشت سر هم هی خدا خدا می کرد. 

از شما پنهون یکم ترسیدم 

یکم که نه واقعا ترسیدم. 

با خودم گفتم اینجا دیگه کجاس خدایا 

من کجا اینجا کجا خدایا. 

زودی فهمیدم وای من اینجا قیامته 

آخه اول گفتم شاید ضیافته. 

اونی که بالا نشسته بود  

دفترشو باز کرده بود. 

آدما به صف می رفتن پیشش 

یکی می رفت جهنم یکی بهشت.

یه آدم که همیشه مست بود  

همیشه باده به دست بود 

با رای اون آقا رفت بهشت. 

یکی دیگه اومد یه تن فروش 

با اشاره ی اون آقااونم رفت بهشت .

یه هو از آخرای صف یکی داشت صدا می زد 

از عصبانیت خودشو داشت دار می زد. 

آقاهه که بالا نشسته بود 

 کاراش همه شسته رفته بود. 

بهش گفت دادو هوار نکن اینجا قیامته 

فکر کردی خونه ی خالس ضیافته. 

برید کنار بزارید بیاد نم نم 

تا بیاد چند تا تونو می فرستم بهشت یا جهنم. 

وقتی اومد نشست جلوی آقا 

با یه دستارو یه من ریش و یه عبا. 

بعد از اینکه به حسابش رسیدگی شد 

عجب بابا اونم جهنمی شد! 

مرده داشت از عصبانیت می مرد 

تو این بینابین یه چیزیم می خورد.

گفت اون دو تا رفتن بهشت رو چه  حسابی 

هوامو داشته باش می ریم کبابی.  

حسابرس خیلی بهش برخورد 

رو به مرده بهش گفت :

فکر کردی اینجام دنیاس دلقک 

ریش بزاری یقه ببندی کارت می افته رو غلطک. 

الان بهت می گم اون دوتا چرا پارادایسی شدن 

آخه از دست شما بی خردا عاصی شدن. 

اگه اون زنه تن فروشی می کرد 

می رفت خونه ی این و اون خود فروشی می کرد 

واسه این بود که بیچاره پول نداشت 

با دو تا بچه ی کوچیک شوهرم نداشت. 

اونیم که مست بود گناهی نداشت 

اگه کاریم می کرد واسه مردم زیانی نداشت. 

اما امثال شماها تو دنیا زیادین 

از بخت بد همتون تو ایرانین. 

به اسم خدا و دین و پیغمبر هر کاری دلتون خواست کردید 

دست آخر یه جورایی همه رو بدهکار کردید. 

دخترا رو به بهانه ی حدیث پیامبر صیغه کردین 

بعد از دو ماه همشونو بیوه کردین. 

یارو که دید اوضاع خیطه سکوت کرد 

تو جهنم برای همیشه خلود کرد. 

آقا زیر چشمی منو نگا کرد 

با یه فریاد منو صدا کرد. 

گفت توام برو توی نار بسوز 

کنار اون پیرهن آتیشی بدوز. 

تو همین حال بودم که از خواب پریدم 

با خوشحالی از اون دنیا بریدم. 

نظرات 9 + ارسال نظر
اسدبگی سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:47 ب.ظ

سلام
جالب بود.
ولی شاید حسابرسی قیامت به این راحتیا نباشه.

سلام خواهش می کنم در مورد قیامت که هیچ کس تا حالا قیامت رو ندیده ولی من خواستم یه جوری مطلب رو بیان کنم که فهمش راحت باشه و نیت اصلی من از این شعر بیان یکسری حقایق بود که شاید به چشم خیلی از آدما نیاد

ک-ت جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:51 ب.ظ

سلام
من الان ازقیامت برگشتم خیلی باحاله بعضیا

سلام التماس دعا .کو قیامت تا که حاشایمان کند.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:43 ب.ظ

سلام
ـ می خواستم بدونم واقعا به قیامت اعتقادداری؟
ـ از مرگ می ترسی؟بهش فکر می کنی؟
- واست مهمه چطور میمیری؟
- چقدر زندگی رو دوست داری؟

سلام.من به قیامت اعتقاد کامل دارم و از مرگم نمی ترسم چون مرگ حقیقته و هر چیزی که حقیقت باشه دوست داشتنیه.در مورد زندگی:
آری آری زندگی زیباست زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست ور نه خاموشست و خاموشی گناه ماست.

[ بدون نام ] یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:08 ب.ظ

سلام
خیلی خوبه من هم از مرگ نمی ترسم ولی اینکه چطور بمیرم واسم مهمه و این روز ها این فکر بد جوری منو مشغول کرده نگفتی واست مهمه کی و چطور بمیری لطفا راستشو بگو!

سلام.به قول قدیمیا مرگ دست خداس ولی مرگ زمانی خوبه که بعد از مرگت اطرافیان از تو خوب بگن و به یادت باشن در مورد کیفیت مردن من دوست دارم تو خونه ی خودمون بمیرم تو وضعیتی که خونوادم یا حداقل پدرو مادرم بالای سرم باشن.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:04 ق.ظ

دروغگو من که ازت خواسته بودم راستشو بگی در ضمن این جواب سوال من نبود گفتم واست مهمه چطور بمیری نه اینکه پیش کی بمیری!

چرا دروغگو،من جز حق و حقیقت چیزی نگفتم.چطور مردن دست من نیست هر جور که جناب ازراییل صلاح بدونن ما رو به دنیای باقی متصل خواهند نمود ولی اگه دست خودم بود دوست دارم به دست آدمای ریگی بمیرم اونم جلوی دانشگاه.

[ بدون نام ] چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:30 ب.ظ

سلام
ازت خوشم اومد پسر شجاع
با این سوالا اذیتت کردم ببخشید حالا نمی خواد اینقدر بد بمیری
ولی مطمئن هستم که تا حدود زیادی راستشو نگفتی کلا شما پسرا اینطورید از اقرار به حقیقت نسبت به همه چیز گریزانید حتی مرگ !!!!!!!!
بهر حال ممنون

سلام.تازه کجاشو دیدین من شجاع تر از این حرفام،من اصلا اذیت نشدم اتفاقا شما باعث شدید که من در مورد مرگ یه کم بیشتر فکر کنم،بعدشم چرا فکر می کنین که من راستشو نگفتم مگه ما پسرا از اقرار به کدوم حقیقت می فراریم؟

.... شنبه 17 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:25 ب.ظ

سلام
سر کلاس که سلام نمی کنید!!!!
امروزم روز دختر بود یه تبریک خشک وخالی نگفتید!!!!!!!
آخه کی اصولو یاد می گیرید؟؟؟؟؟؟؟

سلام بعضی از شمام وقتی میاید کلاس سلام نمی دید و من از ذکر اسامی شدیدا معذورم چون باعث هرج و مرجه.به قول قدیمیا هر وقت ماهی رو بندازی تو آب تازس من از طرف پسرای کلاس پساپس روز دختر رو به همتون تبریک می گم،راستی شما می دونین روز پسر کیه؟

[ بدون نام ] یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:18 ب.ظ

سلام
در این مورد منظورم اقرا ر به یکم ترسه !!!؟؟؟
من که به اندازه شما شجاع نیستم !!! و از خدا می خوام که مرگ آرومی داشته باشم( از بیماری و مرض بدم می یاد) اگه می خوایید واسه شما هم دعا کنم! و در غیر این صورت اگه می خوایید به دست همون آدمای ریگی بمیرید !!!!!!

سلام اگه بگم ار مرگ اصلا نمی ترسم دروغ گفتم چون هر تغییر موقعیت و وضعیتی که واسه آدم پیش میاد یه ترسی داره حالا مرگ که جای خود دارداگه واسه من دعا کنین که فبهالمرادو نعم المطلوب،حالا نمی دونم املاش درسته یا نه.شما الان باید به زندگی فکر کنین نه مرگ،راستی یه سوال.شما خودتون دوست دارید چه جوری بمیرین؟

[ بدون نام ] دوشنبه 19 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:30 ب.ظ

سلام
اولا منظور شما از الان چیه مگر شما میدونید که من کیم و در چه مرحله از زندگیم به سر می برم!؟
در مورد چطور مردن هم راسشو بخواید طی سال گذشته اتفاقاتی که واسم افتاد و فکر می کردم مرض بدی گرفتم ولی خدا رو شکر چیزی نبود شدیدا به مرگ و زندگی فکر میکنم و چیزایی که در زندگیم هست اهمیت قبل رو واسم نداره !( این بحث طولانیه) از بیماری و به خصوص سرطان خیلی بدم میاد و اگه دستم باشه دوست دارم شب بخوام صبح بیدار نشم ! این واسم مهمتر از طول عمره حالا میشه جوابتو در این مورد جدیتر بدی؟

سلام نمی دونم چی شد که اینجوری نوشتم یه هو اومد تو ذهنم من نمی دونم شما کی هستید،اگه شما این اتفاقات رو تجربه کردین شاید دلیلش این بوده که خدا می خواسته قدر زندگی رو بدونین.خیلی لفظ قلم گفتم من خودم از اون آدمایی هستم که زیاد قدر زندگی رو نمی دونن.به هر حال ما به اجبار به این دنیا پا گذاشتیم و به اجبارم می ریم پس بهتره سعی کنیم با دنیا چه مشکلاتش و چه خوبیاش کنار بیایم.واقعا نمی دونم چه جوری بمیرم ولی از خدا می خوام که مرگ آرومی داشته باشم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد