چند بیت از خودم

در دستم گرمای دست کسی نیست 

در قلبم باده ی مست کسی نیست 

تنها زیر باران فریادم سکوت است 

در سرم سودای وصل کسی نیست 

 

 

 

 

من همان مجنون بی لیلایم 

من همان خسته از تکرار فرداهایم 

 

 

 

 گاهی در غمها باید سکوت کرد شاید خدا حرفی برای گفتن داشته باشد(نمی دانم جمله متعلق به کیست)

نظرات 4 + ارسال نظر
حسین دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:53 ق.ظ http://www.akslar.com

سلام دوست عزیز وبلاگتون بسیار زیباست.اگه میشه به سایت من هم سر بزنید.ممنون

salam mamnon.hatman be siteton sar mizanam age mikhaid ba ham tabdole link konim?

ساغر چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:20 ب.ظ

سلام اقای بیگزاده
طبع شعری شماقابل تحسینه
البته داشتن یه کوچولو امید می تونه خوب باشه!!!!!!!!
امیدوارم موفق باشید.

سلام.از این که وقت گذاشتید به وبم سر زدید ممنونم.این جوری نیست که فکر کنین این شعرا ناامیدانس من یه هو یه چیزی به ذهنم میاد که بعد از یه کم تامل به یه رباعی تبدیلش می کنم.امید خیلی تو زندگی آدما مهمه اگه امید نباشه زندگی بی معنی می شه.
موفق باشید

..........؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!! شنبه 5 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:12 ب.ظ

سلام کارو ازت یه سوال خصوصی داشتم عاشق بودی و شکست عشقی خوردی؟
یا الان عاشقی و نمی دونی باید چکار کنی؟

گزینه ی دوم.اگه آدم عاشق نباشه زندگیش نمی گذره.به قول جامی هر کی عاشق نباشه آدم نیست.

[ بدون نام ] دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:10 ب.ظ

سلام خدمت ادیو لوژیست میثم بیگزاده
آقای بیگزاده لقب دکتر را حذف کرده وبه ادیو لوژیست بودن خودتون افتخار کنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام من هیچ وقت خودم خودم رو دکتر خطاب نکردم و اگه کسی به من دکتر گفته صرفا واسه شوخی بوده من خودم مقام شامخ اودیولوژیستها رو پاس می دارم ما تو 4سال اودیولوژیست می شیم ولی پزشکیا بعد از 7سال تازه سر خونه ی اولن،تازه الان به مغازه دار سر کوچه ی ما هم می گن دکتر.تابستون خوبی داشته باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد